خدا خیر ما را می خواهد
الله لا اله الا هوالحی القیوم
دینی ، داستان ء عکس دینی ء شعر و...
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:18 ::  نويسنده : الهام انصاری

در روزگاران قديم، پادشاهى بود كه وزير مدبّرى داشت. آن وزير نسبت به پادشاه بسيار

وفادار و سرسپرده بود، به طورى كه پادشاه هرگز از خدمات و توصيه و راهنمايى‏اش

بى‏نياز نبود و در هيچ راهى بدون همراهى وزيرش قدم نمى‏گذاشت. روزى در حالى كه

سلطان ميوه‏اى را به دو قسمت تقسيم مى‏نمود، تصادفاً انگشتش را بريد. همان‏طور كه

دست سلطان را مداوا مى‏نمودند، او از وزيرش سؤال كرد كه چگونه اين اتّفاق براى او

افتاد و اضافه كرد كه: ''من بسيار مراقب بودم، امّا به نظر مى‏رسد كه چاقو به طور

خود به خود در دستم لغزيد.'' وزير با كمال ملايمت گفت: ''راجا، نگران نباشيد.

مسلّماً خيرى در اين رويداد نهفته است.'' پادشاه خشمناك شد: ''اين ديگر چه فلسفه‏اى

است؟ انگشتم بريده شده و خون از آن جارى است و تو در آنجا به آرامى ايستاده‏اى و

مى‏گويى كه خيرى در آن است. اگر من صرفاً همين قدر براى تو اهمّيت دارم، ديگر

نمى‏خواهم كه در كنارم باشى.'' پادشاه نگهبانانش را صدا كرد و دستور داد تا وزير را

به زندان بيندازند. وزير خود را در كمال آرامش تسليم كرد و هنگامى كه او را به

زندان مى‏بردند با لحنى ساده گفت: ''بله، در اين هم (يعنى به زندان فرستادن من)

خيرى وجود دارد.'' چند روز بعد شاه تصميم گرفت به شكار برود. شاه با گروه بزرگى از

همراهان به اعماق جنگل رفتند. ناگهان او شروع به تعقيب گوزن زيبايى كرد و چون داراى

سريع‏ترين اسب بود، در اندك زمانى ديگران را با فاصله زيادى پشت سر گذاشت. با اين

وجود گوزن همچنان فرار مى‏كرد تا هنگامى كه پادشاه متوجّه شد كه از همراهانش بسيار

دور افتاده است. دير هنگام بود و او به عمق جنگل رفته و راهش را گم كرده بود.

خوشبختانه آن راجا از قبل تجربه ماجراهاى زيادى را داشت و از اين رو آرامش خود را

از دست نداد. او بسيار خسته و تشنه بود. در همان نزديكى درخت سبز بزرگى بود كه نهر

كوچكى از كنارش مى‏گذشت. او با آن آب رفع عطش كرده، سپس به آن درخت تكيه داد و به

خواب فرو رفت. پس از مدّت كوتاهى، پادشاه با صداى خش خشى از خواب بيدار شد. آهسته

چشمانش را باز كرد و از ديدن صحنه‏اى كه در مقابل چشمش قرار داشت، گويى از شدّت ترس

منجمد شد. شير بزرگى در كنار او ايستاده و بدن او را بو مى‏كرد. او نمى‏دانست چه

كار كند. بدون حركت مانده و شير را نظاره مى‏نمود. در حالى كه شير يكى از دستان شاه

را بو مى‏كرد ناگهان غرّشى كرد و گريزان از محل دور شد. پادشاه از خوش‏اقبالى خود

مات و مبهوت مانده بود. او فوراً برخاست و به سوى همراهانش كه تازه او را پيدا كرده

بودند، فرياد كشيد و به آنها گفت: ''گوش كنيد، در حالى كه خواب بودم شيرى به سراغم

آمده بود. شير بسيار بزرگ و درنده‏اى بود كه آماده خوردن من بود. امّا نمى‏دانم چه

روى داد كه ناگهان شير از محل دور شد.'' آنها خوشحالى خود را از سلامتى شاه ابراز

كردند، امّا هيچ يك نتوانستند دليل گريختن شير از محل را كشف كرده و توجيه كنند.

وقتى به قصر بازگشتند، پادشاه دستور داد تا وزيرش را از زندان به نزد او بياورند.

شاه جزئيات داستان را براى او تعريف كرد. وزير به سادگى گفت: ''در هر كار، خيرى

وجود دارد ماهاراجا.'' شاه پرسيد: ''منظورت چيست كه در آن خيرى وجود دارد؟ اگر راست

مى‏گويى دليل اينكه چرا شير بدون صدمه رساندن به من محل را ترك نمود بيان كن.''

وزير گفت: ''ماهاراجا، شير سلطان حيوانات است، همان‏طور كه شما پادشاه مردم هستيد،

وقتى كه كسى ميوه‏اى را به شما تقديم مى‏كند مى‏بايست ميوه پاك و سالمى باشد.

لحظه‏اى كه مشام آن شير بوى ناخوش زخم را از انگشت بريده شما احساس كرد، فهميد كه

شما به طور كامل سالم و تندرست نيستيد و او به عنوان سلطان حيوانات تمايل نداشت از

جاندارى تغذيه كند كه جسمش ناسالم و آلوده است. بنابراين، اى راجا، مى‏بينيد كه

همان انگشت بريده و چركين شما زندگى‏تان را نجات داد. حال مى‏توانيد به خوبى به اين

امر پى ببريد كه در هر كار، خيرى وجود دارد. و امّا در مورد زندانى شدن من كه گفتم

در آن هم خيرى نهفته است: همان طورى كه مى‏دانيد ما هرگز از همديگر جدا نمى‏شديم و

اگر اين اتّفاق نمى‏افتاد، من در شكار نيز همراه شما مى‏آمدم و در جنگل سايه به

سايه شما حركت مى‏كردم. زمانى كه آن شير فرا مى‏رسيد، ما هر دو در زير آن درخت در

خواب بوديم، هر چند كه شير به سبب زخم انگشت شما و بوى نامطبوع جراحت از دريدن شما

صرف‏نظر مى‏كرد ولى مرا حتماً تكّه تكّه كرده و مى‏بلعيد. امّا وقتى شما مرا به

زندان انداختيد، درواقع زندگى من هم نجات پيدا كرد و اين همان خير نهفته در اين كار

بود.''

اغلب، ديدن مصلحت‏ها به هنگام وقوع مصيبت، كار ساده‏اى نيست. به هر حال خوب است به

هنگام ابتلا به درد و رنج و گرفتارى، داستان اين شاه و وزير را به ياد بياوريد. و

بدانيد كه اى بسا دردى كه بدان دچار آمده‏ايد خيرى در آينده نزديك برايتان داشته

باشد و به نتيجه مثبت آن گرفتارى، اعتقاد داشته باشيد. در اين موارد مى‏توانيد به

خودتان بگوييد: ''حتماً در آن خيرى هست.'' به نوعى هم، مانند مانترا عمل مى‏كند،

مى‏توانيد دائماً آن را تكرار هم بكنيد و به خودتان در مقابله با مشكلات شهامت

بيشترى ببخشيد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

خداوندا به من بیاموز: دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند بگریم با کسانی، که هرگز غمم را نخوردند و بخندم با کسانی، که هرگز شادیهایشان را با من قسمت نکردند. ......................................... تبادل اطلاعات و تجربيات يكي از اهداف بزرگ زندگي در قرن بيست و يكم است.هدف ازايجاداين وبلاگ ارائه ي تجربيات ديني و فرهنگي در زمينه هاي مختلف و تبادل نظر با هم سن و سالان خوددرسراسر ايران سرفراز مي باشد.باشد كه با همت وتلاشي مضاعف در سال تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی يكي از آينده سازان ميهن عزيزمان باشيم. الهام انصاری ansarielham76@gmail.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الله لا اله  الا هوالحی
القیوم و آدرس samawat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خودرا در زیر بنویسید . در صورت وجود لینک ما در سایت شمالینک تان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 704
بازدید کل : 163345
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1