الله لا اله الا هوالحی القیوم
دینی ، داستان ء عکس دینی ء شعر و...
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : الهام انصاری

(مناجات با خدا)

بارالها!
در پيشگاه تو ايستاده ام،
و دستهايم را بسوى تو بلند كرده ام،
آگاهم كه در بندگى ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى كرده ام،
اگر راه حيا را مى پيمودم از خواستن و دعا كردن مى ترسيدم...
ولى … پروردگارم!
آن گاه كه شنيدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى خوانى ،
و آنان را به بخشش نيكو و ثواب وعده مى دهى ،
... براى پيروى ندايت آمدم،
و به مهربانى هاى مهربانترين مهربانان پناه آوردم.
و به وسيله پيامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشيدى ،
و به وسيله برترين زن،
و به فرزندانش، كه پيشوايان و جانشينان اويند،
و به تمامى فرشتگانى كه به وسيله اينان به تو روى مى كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسيله قرار مى دهند، به تو روى مى آورم.
... پس بر ايشان درود فرست،
و مرا از دلهره ملاقاتت درامان دار،
و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،
پيشاپيش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و ديدن تو مى شود قرار دادم
اگر با اين همه، خواسته ام را رد كنى ، اميدهايم به تو به يأس مبدّل مى گردد،
همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى ديده و او را از درگاهش رانده،
و آقايى كه از بنده اش عيوبى ديده و از جوابش سر باز مى زند.
واى بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرانگيرد،
اگر مرا از درگاهت برانى ، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟
اما... اگر براى دعايم درهاى قبول را گشوده، و مرا از رساندن به آرزوهايم شادمان گردانى ، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده، و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولايى را مانى كه لغزش بنده اش را ناديده انگاشته و به او رحم كرده است.
در اين حالت نمى دانم كدام نعمتت را شكرگزارم؟
... آيا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته هايم را بر من مى بخشايى ؟
... يا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى افزايى ؟
 

پروردگارا!
خواسته ام در اين جايگاه، يعنى جايگاه بنده فقير نااميد، آن است كه...
گناهان گذشته ام را بيامرزى ،
و در باقيمانده عمرم مرا از گناه بازدارى ،
و پدر و مادرم را كه دور از خانه و خانواده و غريبانه در زير خاكها خفته اند، ببخشى .
...تنهايى شان را با انوار احسانت از بين ببر،
و وحشتشان را با نشانه هاى بخششت به انس بدل كن،
و به نيكوكارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش،
و به گناهكارشان مغفرت و رحمت عطا كن،
... تا به لطف و مرحمتت ازخطرات قيامت درامان باشند،
به رحمتت در بهشت ساكنشان گردان،
و بين من و آنان در آن نعمت گسترده شناسايى برقرار كن،
تا مشمول شادمانى گذشته وآينده شويم.
 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

 اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدیگر ویرانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین، زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی ، گرم عیش و نوش می دیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای اوبودم نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش ازبهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره در کف زاهد نمایان سجه صد دانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم به گِرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بیوفای معشوق را پروانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی زبرق فتنه این علم آدم سوز مَردم کش، بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری دراین دنیای پر افسانه میکردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیزی نابجا ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ، گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 چرا من جای او باشم ، همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب و تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای اوچو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم !

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:22 ::  نويسنده : الهام انصاری

THE INTERVIEW WITH GOD

 

 I dreamed I had an interview with God.

در رويا ديدم که با خدا حرف ميزنم

 So you would like to interview me? God asked.

او از من پرسيد :آيا مايلي از من چيزي بپرسي؟

If you have the time? I said.

گفتم ....اگر وقت داشته باشيد....

God smiled. ? My time is eternity.

لبخندي زد و گفت: زمان براي من تا بي نهايت ادامه دارد

What questions do you have in mind for me?

چه پرسشي در ذهن تو براي من هست؟

What surprises you most about humankind?

پرسيدم: چه چيزي در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده  مي کند؟

God answered...

پاسخ داد:

That they get bored with childhood,

آدم ها از بچه بودن خسته مي شوند ...

they rush to grow up, and then

عجله دارند بزرگ شوند و سپس.....

Long to be children again.

آرزو دارند دوباره به دوران کودکي باز گردند

That they lose their health to make money...

سلامتي خود را در راه کسب ثروت از دست مي دهند

and then lose their money to restore their health.

و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتي دوباره از صرف مي کنند....

 That by thinking anxiously about the future,

چنان با هيجان به آينده فکر مي کنند.

They forget the present,

که از حال غافل مي شوند

Such that they live in neither the present nor the future.

به طوري که نه در حال زندگي مي کنند نه در آينده 

 "That they live as if they will never die,

آن ها طوري زندگي مي کنند.،انگار هيچ وقت نمي ميرند

and die as though they had never lived.

و جوري مي ميرند ....انگار هيچ وقت زنده نبودند 

we were silent for a while.

ما براي لحظاتي سکوت کرديم

And then I asked.

سپس من پرسيدم..

As a parent, what are some of life's lessons you want your children to learn

مانند يک پدر کدام درس زندگي را مايل هستي که فرزندانت بياموزند؟ 

To learn they cannot make anyone love them.

پاسخ داد:ياد بگيرند که نميتوانند ديگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند

 All they can do

ولي مي توانند

is let themselves be loved.

طوري رفتار کنند که مورد عشق و علاقه ديگران باشند

To learn that it is not good to compare themselves to others.

ياد بگيرند که خود را با ديگران مقايسه نکنند

To learn to forgive by practicing forgiveness.

ياد بگيرند ...ديگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگي

To learn that it only takes a few seconds to open profound wounds in those they love,

داريد ايجاد کنيد  ياد بگيرند تنها چند ثانيه طول مي کشد تا زخمي در قلب کسي که دوستش

and it can take many years to heal them.

ولي سال ها طول مي کشد تا آن جراحت را التيام بخشيد

 To learn that a rich person

 ياد بگيرند يک انسان ثروتمند کسي نيست که دارايي زيادي دارد

is not one who has the most,but is one who needs the least

بلکه کسي هست که کمترين نيازوخواسته را دارد

 To learn that there are people who love them dearly,

ياد بگيرند کساني هستند که آن ها را از صميم قلب دوست دارند

but simply have not yet learned  how to express or show their feelings.

ولي نميدانند چگونه احساس خود را بروز دهند

To learn that two people can

ياد بگيرند وبدانند ..دونفر مي توانند  به يک چيز نگاه کنند

look at the same thing and see it differently?

ولي برداشت آن ها متفاوت باشد 

To learn that it is not enough that they

ياد بگيرند کافي نيست که تنها ديگران را ببخشند

forgive one another, but they must also forgive themselves.

بلکه انسان ها بايد قادر به بخشش و عفو خود نيز باشند

"Thank you for your time," I said

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم

"Is there anything else you would like your children to know"

آيا چيز ديگري هم وجود دارد  که مايل باشي فرزندانت بدانند؟

  God smiled and said, Just know that I am here... always. 

خداوند لبخندي زد و پاسخ داد: فقط اين که بدانند من اين جا و با آن ها هستم..........براي هميشه

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : الهام انصاری

 از خدا می‌خواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار.

 هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو، کارگردان همیشه سخت‌ترین نقش‌ها را به بهترین بازیگر می‌دهد.

 خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان توانایی آن را در تو دیده است.

 باران رحمت خدا همیشه می‌بارد، تقصیر ماست که کاسه‌هایمان را بر عکس گرفته‌ایم.

 دوست داشتن یک نوع باوره، خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد.

 دوری فقط تعبیری است که فاصله‌ها از ما دارند، اما بی‌خبرند از نزدیکی دل‌هایمان.

زندگی حکمت اوست، زندگی دفتری از حادثه‌هاست، چند برگی را تو برگ می‌زنی و مابقی را قسمت.

 سعی کنید آنچه را دوست دارید بدست آورید و گرنه ناگزیر خواهید شد هر چه را که بدست می‌آورید دوست داشته باشید.

 بیرون زتو نیست هر آنچه در عالم هست، از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.

 به خدا گفتم به من همه چیز بده تا از زندگی لذت ببرم، خدا گفت: به تو زندگی دادم تا ازهمه چیز لذت ببری.

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : الهام انصاری

 

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوي
راههاي رسيدن به خدا به اندازه خود آدمهاست 
ملاصدرا ميگه:
خداوند بي‌نهايت است و لامکان و بي زمان
اما به قدر فهم تو کوچک مي‌شود
و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد، و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود،
و به قدر ايمان تو کارگشا مي‌شود،
و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريک مي‌شود،
و به قدر دل اميدواران گرم مي‌شود…
پــدر مي‌شود يتيمان را و مادر.
برادر مي‌شود محتاجان برادري را.
همسر مي‌شود بي همسر ماندگان را.طفل مي‌شود عقيمان را. اميد مي‌شود نااميدان را.راه مي‌شود گم‌گشتگان را. نور مي‌شود در تاريکي ماندگان را.
 
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : الهام انصاری


 

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی


شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی


دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی


فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی


ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی


نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی


تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی


دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی


به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی


ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

 
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : الهام انصاری
 

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی بزرگ معاصر آمریکای لاتین، به‌واسطه‌ی عوارضی در مزاج و سلامتی‌اش (ابتلا به سرطان لنفاوی) با زندگی اجتماعیش خداحافظی کرده است.

وی بعد از اعلان‌رسمی و تأیید خبر بیماری‌اش، این ‌متن را به‌عنوان وداع نوشته است:

 

اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‌داد، شاید نمی‌گفتم همه‌ی آنچه که می‌اندیشیدم و همه‌ی گفته‌هایم را..

اشیاء را دوست می‌داشتم، نه به سبب قیمتشان، که معنایشان...

رویا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هردقیقه چشم به هم گذاشتن، 60ثانیه نور از دست می‌دهی...

راه می‌رفتم آن‌گاه که دیگران می‌ایستادند..

بیدار می‌ماندم به گاهِ خوابِ آن‌ها و گوش می‌دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردنِ یک بستنی لذّت می‌بردم...

اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم، عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم...

اگر مرا قلبی بود، تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضورِ آفتاب...

نه فقط با خیال ونگوک شعری از بندتّی را روی ستاره‌ها نقش می‌زدم، بلکه ترانه‌ای از سرات، شباهنگی می‌شد که برای ماه می‌خواندم...

اشک به پای گل‌های سرخ می‌ریختم، تا دردِ ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخیِ بوسه بر گلبرگ‌هایشان را...

خداوندا..! اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود، برای بیان احساسم به دیگران، یک‌روز هم تأخیر نمی‌کردم..

برای گفتنِ این‌حقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوقِ شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‌ست گریز از عشق به‌علتِ پیری... حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند...

به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آن که در چگونگیِ پروازش دخالت کنم...

به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید، نه پیری...

ای انسان‌ها..! چقدر از شما آموخته‌ام...

آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند، حال آن که لذتِ حقیقی در بالارفتن از کوه نهفته است...

آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین‌بار انگشت پدر را می‌گیرد، او را اسیرِ خود می‌کند تا همیشه...

آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دستِ یاری به سویش دراز کرده باشد...

چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچ‌کدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همتِ شانه‌های پرمهرِ شما به خانه‌ی تنهایی‌ام بروم...

همیشه آن‌چه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن آن‌چه را می‌اندیشی...

آه..! که اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم، با تمامِ وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر این‌که توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم..

اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را درحالِ خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت...

فقط برای آن‌که اندکی بیش‌تر بمانی، صدایت می‌زدم...

آه..! اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که صدایت را می‌شنوم، فردفردِ کلماتت را ضبط می‌کردم تا بی‌نهایت‌بار بشنومشان...

آه..! که اگر بدانم این آخرین‌بار است که می‌بینمت فقط یک‌چیز می‌گفتم: دوستت دارم بی‌آن‌که ابلهانه بپندارم تو خود می‌دانی...

همیشه یک‌فردایی هست و زندگی برای بهترین‌کارها فرصتی به ما می‌دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‌ی آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می‌خواهم به تو یک‌چیز بگویم: دوستت دارم، تا هیچ‌گاه از یاد نبری...

فردا برای هیچ‌کس تضمین نشده است، پیر یا جوان...

شاید امروز آخرین‌باری باشد که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده!

عمل کن، همین‌امروز...

شاید فردا هیچ‌وقت نیاید و تو بی‌شک تأسفِ روزی را خواهی‌خورد که فرصت داشتی برای یک‌لبخند، یک‌آغوش، اما مشغولیت‌های زندگی، تو را از برآوردن آخرین خواسته‌ی آن‌ها بازدشتند...

دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‌ها مدام در گوششان زمزمه کن...

مهربانانه دوستشان داشته باش...

زمان را برای گفتنِ یک "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشکرم" و دیگر مهرواژه‌هایی که می‌دانی از دست مده!

هیچ‌کس تو را به‌خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‌آورد، پس از خداوند، خرد و تواناییِ بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه‌حد برای تو عزیز است...
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : الهام انصاری

خدایا، بار پروردگارا: مرا به اندیشیدن؛ به تفكر و تعقل و استدلال و حقیقت بینی راهنمایی كن.

خداوندا: به من بیاموز تا دلی را به خاطر تو نسوزانم! قلمی را در راه تو نشكنم! اندیشه ای را به نام تومحبوس نسازم!
 
خدایا: به من كمك كن تا همیشه تابع خرد اندیشی وكمال ورزی باشم ، نه تابع جمع، كه بسیاری مواقع، جمع چون اسلاف خود راه را به خطا میرود.
 
خداوندا: مرا یاری رسان تا قدرت خود را باور كنم و دریابم كه چنان نیرویی در من است كه اگر وجود خود را صرف علم و دانش نمایم، روزی همه رازهای پنهان هستی را می گشایم و بر همه نیروهای پیدا و پنهان مسلط می شوم.
 
بارالها : به من كمك كن تا همه قدرتهایی را كه موازی با قدرت تو فرض كرده ام را تنها زیر مجموعه ای از قدرت تو بدانم و در دوست داشتن خوبی ها و نیكان هرگز غلو نكنم.
 
خدایا: به من كمك كن تا یاد بگیرم كه هركس و هر چیز حتی اگر بهترین هم باشد؛ تنها لایق بهره بردن و پند گرفتن است و شایسته نیست  كه مسخ آن باشم.
 
خدایا: به من بیاموز تا به بندگانت عشق بورزم و خدمت كردن به بشریت را سر مشق اعمالم قرار دهم و نخواهم برای خشنودی تو دیگری را بیازارم.
 
پروردگارا: به من كمك كن تا خوی بت پرستی را از وجود خود دور كنم  و هر چیز را از سعی و كوشش خود بخواهم و تنها از تو مدد بجویم نه از واسطه ها، كه پناه بردن به واسطه ، همان خوی بت پرستی است.

 خدایا: بمن كمك كن تا باورهایم را در جهت عقل و خرد خویش سوق دهم و هر باور بی پایه واساس را سرمشق زندگی خویش قرار ندهم.
 
خدایا:  به من بیاموز تا یقین حاصل كنم كه: تو زمانی از من خشنودی كه عمر خود را به هرزه گی یا خرافات تلف نكنم و ضمن لذت و بهره بردن از زندگی به كمك هم نوعان خود بشتابم و آنی از تحصیل علم وتلاش و كوشش باز نایستم  و هر ادعایی را با عقل بیدار بسنجم تا در دام جهل و بی خبری دچار نشوم.كه بیشتر فریبكاران ابتدا با نام تو مرا می فریبند.

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خداوندا به من بیاموز: دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند بگریم با کسانی، که هرگز غمم را نخوردند و بخندم با کسانی، که هرگز شادیهایشان را با من قسمت نکردند. ......................................... تبادل اطلاعات و تجربيات يكي از اهداف بزرگ زندگي در قرن بيست و يكم است.هدف ازايجاداين وبلاگ ارائه ي تجربيات ديني و فرهنگي در زمينه هاي مختلف و تبادل نظر با هم سن و سالان خوددرسراسر ايران سرفراز مي باشد.باشد كه با همت وتلاشي مضاعف در سال تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی يكي از آينده سازان ميهن عزيزمان باشيم. الهام انصاری ansarielham76@gmail.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الله لا اله  الا هوالحی
القیوم و آدرس samawat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خودرا در زیر بنویسید . در صورت وجود لینک ما در سایت شمالینک تان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 347
بازدید ماه : 639
بازدید کل : 163280
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1