الله لا اله الا هوالحی القیوم
دینی ، داستان ء عکس دینی ء شعر و...
یک شنبه 16 بهمن 1398برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : الهام انصاری

هر گاه به بن بست رسیدم مطمئن بودم که پشت دیوار ، خدا منتظر من است . . .

یک شنبه 16 بهمن 1398برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : الهام انصاری

در آن زمان که امیدت برید از همه جا ، ببین کیست امیدت ، بدان که اوست خدا . . .

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : الهام انصاری

خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای، درست در نقطه آغاز هستی . . .

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 21:22 ::  نويسنده : الهام انصاری

 

خدا تنها معشوقی است که عاشقانی دارد که هیچ یک از بودن دیگری

ناراضی  نیست و هیچگاه یکی از آنها معشوقش را تنها برای خود نمی خواهد . . .

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : الهام انصاری
 

گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی بزرگ معاصر آمریکای لاتین، به‌واسطه‌ی عوارضی در مزاج و سلامتی‌اش (ابتلا به سرطان لنفاوی) با زندگی اجتماعیش خداحافظی کرده است.

وی بعد از اعلان‌رسمی و تأیید خبر بیماری‌اش، این ‌متن را به‌عنوان وداع نوشته است:

 

اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‌داد، شاید نمی‌گفتم همه‌ی آنچه که می‌اندیشیدم و همه‌ی گفته‌هایم را..

اشیاء را دوست می‌داشتم، نه به سبب قیمتشان، که معنایشان...

رویا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هردقیقه چشم به هم گذاشتن، 60ثانیه نور از دست می‌دهی...

راه می‌رفتم آن‌گاه که دیگران می‌ایستادند..

بیدار می‌ماندم به گاهِ خوابِ آن‌ها و گوش می‌دادم وقتی که در سخنند و چقدر از خوردنِ یک بستنی لذّت می‌بردم...

اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم، عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم...

اگر مرا قلبی بود، تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضورِ آفتاب...

نه فقط با خیال ونگوک شعری از بندتّی را روی ستاره‌ها نقش می‌زدم، بلکه ترانه‌ای از سرات، شباهنگی می‌شد که برای ماه می‌خواندم...

اشک به پای گل‌های سرخ می‌ریختم، تا دردِ ناشی از خارهایشان را درک کنم و همچنین سرخیِ بوسه بر گلبرگ‌هایشان را...

خداوندا..! اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود، برای بیان احساسم به دیگران، یک‌روز هم تأخیر نمی‌کردم..

برای گفتنِ این‌حقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوقِ شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‌ست گریز از عشق به‌علتِ پیری... حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند...

به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آن که در چگونگیِ پروازش دخالت کنم...

به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید، نه پیری...

ای انسان‌ها..! چقدر از شما آموخته‌ام...

آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند، حال آن که لذتِ حقیقی در بالارفتن از کوه نهفته است...

آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین‌بار انگشت پدر را می‌گیرد، او را اسیرِ خود می‌کند تا همیشه...

آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دستِ یاری به سویش دراز کرده باشد...

چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچ‌کدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همتِ شانه‌های پرمهرِ شما به خانه‌ی تنهایی‌ام بروم...

همیشه آن‌چه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن آن‌چه را می‌اندیشی...

آه..! که اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم، با تمامِ وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر این‌که توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم..

اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را درحالِ خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت...

فقط برای آن‌که اندکی بیش‌تر بمانی، صدایت می‌زدم...

آه..! اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که صدایت را می‌شنوم، فردفردِ کلماتت را ضبط می‌کردم تا بی‌نهایت‌بار بشنومشان...

آه..! که اگر بدانم این آخرین‌بار است که می‌بینمت فقط یک‌چیز می‌گفتم: دوستت دارم بی‌آن‌که ابلهانه بپندارم تو خود می‌دانی...

همیشه یک‌فردایی هست و زندگی برای بهترین‌کارها فرصتی به ما می‌دهد، اما اگر اشتباه کنم و امروز همه‌ی آن چیزی باشد که از عمر برای من مانده، فقط می‌خواهم به تو یک‌چیز بگویم: دوستت دارم، تا هیچ‌گاه از یاد نبری...

فردا برای هیچ‌کس تضمین نشده است، پیر یا جوان...

شاید امروز آخرین‌باری باشد که کسانی را می‌بینی که دوستشان داری، پس زمان از کف مده!

عمل کن، همین‌امروز...

شاید فردا هیچ‌وقت نیاید و تو بی‌شک تأسفِ روزی را خواهی‌خورد که فرصت داشتی برای یک‌لبخند، یک‌آغوش، اما مشغولیت‌های زندگی، تو را از برآوردن آخرین خواسته‌ی آن‌ها بازدشتند...

دوستانت را حفظ کن و نیازت را به آن‌ها مدام در گوششان زمزمه کن...

مهربانانه دوستشان داشته باش...

زمان را برای گفتنِ یک "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشکرم" و دیگر مهرواژه‌هایی که می‌دانی از دست مده!

هیچ‌کس تو را به‌خاطر افکار پنهانت به یاد نمی‌آورد، پس از خداوند، خرد و تواناییِ بیان احساساتت را طلب کن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه‌حد برای تو عزیز است...
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : الهام انصاری

خدایا، بار پروردگارا: مرا به اندیشیدن؛ به تفكر و تعقل و استدلال و حقیقت بینی راهنمایی كن.

خداوندا: به من بیاموز تا دلی را به خاطر تو نسوزانم! قلمی را در راه تو نشكنم! اندیشه ای را به نام تومحبوس نسازم!
 
خدایا: به من كمك كن تا همیشه تابع خرد اندیشی وكمال ورزی باشم ، نه تابع جمع، كه بسیاری مواقع، جمع چون اسلاف خود راه را به خطا میرود.
 
خداوندا: مرا یاری رسان تا قدرت خود را باور كنم و دریابم كه چنان نیرویی در من است كه اگر وجود خود را صرف علم و دانش نمایم، روزی همه رازهای پنهان هستی را می گشایم و بر همه نیروهای پیدا و پنهان مسلط می شوم.
 
بارالها : به من كمك كن تا همه قدرتهایی را كه موازی با قدرت تو فرض كرده ام را تنها زیر مجموعه ای از قدرت تو بدانم و در دوست داشتن خوبی ها و نیكان هرگز غلو نكنم.
 
خدایا: به من كمك كن تا یاد بگیرم كه هركس و هر چیز حتی اگر بهترین هم باشد؛ تنها لایق بهره بردن و پند گرفتن است و شایسته نیست  كه مسخ آن باشم.
 
خدایا: به من بیاموز تا به بندگانت عشق بورزم و خدمت كردن به بشریت را سر مشق اعمالم قرار دهم و نخواهم برای خشنودی تو دیگری را بیازارم.
 
پروردگارا: به من كمك كن تا خوی بت پرستی را از وجود خود دور كنم  و هر چیز را از سعی و كوشش خود بخواهم و تنها از تو مدد بجویم نه از واسطه ها، كه پناه بردن به واسطه ، همان خوی بت پرستی است.

 خدایا: بمن كمك كن تا باورهایم را در جهت عقل و خرد خویش سوق دهم و هر باور بی پایه واساس را سرمشق زندگی خویش قرار ندهم.
 
خدایا:  به من بیاموز تا یقین حاصل كنم كه: تو زمانی از من خشنودی كه عمر خود را به هرزه گی یا خرافات تلف نكنم و ضمن لذت و بهره بردن از زندگی به كمك هم نوعان خود بشتابم و آنی از تحصیل علم وتلاش و كوشش باز نایستم  و هر ادعایی را با عقل بیدار بسنجم تا در دام جهل و بی خبری دچار نشوم.كه بیشتر فریبكاران ابتدا با نام تو مرا می فریبند.

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:2 ::  نويسنده : الهام انصاری

به خاطر اتش سوزناکی که هم اینک در ان میسوزم و ذوب میشوم ممنونم .......میدانم ناخالصی هایم را مگر حرارت دوست داشتنت از بین نمیبرد میدانم میدانم.......ان که گرمای کوره را طاقت اورد الماس خواهد شد کم طاقتان را نصیبی جز خاکستر نیست ..........بدون تو خاکستر خواهم شد کمکم کن ............دوستت  دارم 

 
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : الهام انصاری


خداوندا.................

می دانی و آگاهی که عاشقانه عاشق هستم

 وکمکم کن تا آنکس که دوستم دارد را دوست داشته باشم.

به کسی وفادار باشم که صادقانه به وفا احترام بگذارد.

به من بیاموزتابتوانم بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند

به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگزتبسمی بر لبم ننواختند.

به من بیاموز که ببخشم در حالی که دلم پر از نفرت است از دستشان

ومحبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند.

 

 

درباره وبلاگ

خداوندا به من بیاموز: دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند بگریم با کسانی، که هرگز غمم را نخوردند و بخندم با کسانی، که هرگز شادیهایشان را با من قسمت نکردند. ......................................... تبادل اطلاعات و تجربيات يكي از اهداف بزرگ زندگي در قرن بيست و يكم است.هدف ازايجاداين وبلاگ ارائه ي تجربيات ديني و فرهنگي در زمينه هاي مختلف و تبادل نظر با هم سن و سالان خوددرسراسر ايران سرفراز مي باشد.باشد كه با همت وتلاشي مضاعف در سال تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی يكي از آينده سازان ميهن عزيزمان باشيم. الهام انصاری ansarielham76@gmail.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الله لا اله  الا هوالحی
القیوم و آدرس samawat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خودرا در زیر بنویسید . در صورت وجود لینک ما در سایت شمالینک تان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 725
بازدید کل : 163366
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1